معرفی وبلاگ
سلام ،‌ خوش آمديد . در اين وبلاگ موضوعات زير مطرح مي شوند : اطلاعات ايران شناسي (معرفي شهرهاي ايران به تفكيك هر استان) - تاريخ ايران - ادبيات ايران زمين - جغرافياي ايران - گالري تصاوير و ... منابع وبلاگ => نرم افزار مرز پر گهر - سايت هاي : نماي ايران ، كتاب اول ، ساجد ، سازمان ميراث فرهنگي استان اصفهان ، پارست ، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ، گنجور دات نت
لينك دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1530861
تعداد نوشته ها : 1100
تعداد نظرات : 27
Rss
طراح قالب

موسسه تبيان - ايران شناسي

Translate
لينك دوستان تبياني
پيج رنك

دلم رميده شد و غافلم من درويش

كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش

 

چو بيد بر سر ايمان خويش مي‌لرزم

كه دل به دست كمان ابروييست كافركيش

 

خيال حوصله بحر مي‌پزد هيهات

چه‌هاست در سر اين قطره محال انديش

 

بنازم آن مژه شوخ عافيت كش را

كه موج مي‌زندش آب نوش بر سر نيش

 

ز آستين طبيبان هزار خون بچكد

گرم به تجربه دستي نهند بر دل ريش

 

به كوي ميكده گريان و سرفكنده روم

چرا كه شرم همي‌آيدم ز حاصل خويش

 

نه عمر خضر بماند نه ملك اسكندر

نزاع بر سر دنيي دون مكن درويش

 

بدان كمر نرسد دست هر گدا حافظ

خزانه‌اي به كف آور ز گنج قارون بيش

مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش

ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش

 

دلبرم شاهد و طفل است و به بازي روزي

بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش

 

من همان به كه از او نيك نگه دارم دل

كه بد و نيك نديده‌ست و ندارد نگهش

 

بوي شير از لب همچون شكرش مي‌آيد

گر چه خون مي‌چكد از شيوه چشم سيهش

 

چارده ساله بتي چابك شيرين دارم

كه به جان حلقه به گوش است مه چاردهش

 

از پي آن گل نورسته دل ما يا رب

خود كجا شد كه نديديم در اين چند گهش

 

يار دلدار من ار قلب بدين سان شكند

ببرد زود به جانداري خود پادشهش

 

جان به شكرانه كنم صرف گر آن دانه در

صدف سينه حافظ بود آرامگهش

اي همه شكل تو مطبوع و همه جاي تو خوش

دلم از عشوه شيرين شكرخاي تو خوش

 

همچو گلبرگ طري هست وجود تو لطيف

همچو سرو چمن خلد سراپاي تو خوش

 

شيوه و ناز تو شيرين خط و خال تو مليح

چشم و ابروي تو زيبا قد و بالاي تو خوش

 

هم گلستان خيالم ز تو پرنقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن ساي تو خوش

 

در ره عشق كه از سيل بلا نيست گذار

كرده‌ام خاطر خود را به تمناي تو خوش

 

شكر چشم تو چه گويم كه بدان بيماري

مي كند درد مرا از رخ زيباي تو خوش

 

در بيابان طلب گر چه ز هر سو خطريست

مي‌رود حافظ بي‌دل به تولاي تو خوش

كنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش

معاشر دلبري شيرين و ساقي گلعذاري خوش

 

الا اي دولتي طالع كه قدر وقت مي‌داني

گوارا بادت اين عشرت كه داري روزگاري خوش

 

هر آن كس را كه در خاطر ز عشق دلبري باريست

سپندي گو بر آتش نه كه دارد كار و باري خوش

 

عروس طبع را زيور ز فكر بكر مي‌بندم

بود كز دست ايامم به دست افتد نگاري خوش

 

شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان

كه مهتابي دل افروز است و طرف لاله زاري خوش

 

مي‌اي در كاسه چشم است ساقي را بناميزد

كه مستي مي‌كند با عقل و مي‌بخشد خماري خوش

 

به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه

كه شنگولان خوش باشت بياموزند كاري خوش

دوش با من گفت پنهان كارداني تيزهوش

وز شما پنهان نشايد كرد سر مي فروش

 

گفت آسان گير بر خود كارها كز روي طبع

سخت مي‌گردد جهان بر مردمان سخت‌كوش

 

وان گهم درداد جامي كز فروغش بر فلك

زهره در رقص آمد و بربط زنان مي‌گفت نوش

 

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش

 

تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي

گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش

 

گوش كن پند اي پسر وز بهر دنيا غم مخور

گفتمت چون در حديثي گر تواني داشت هوش

 

در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد

زان كه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش

 

بر بساط نكته دانان خودفروشي شرط نيست

يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش

 

ساقيا مي ده كه رندي‌هاي حافظ فهم كرد

آصف صاحب قران جرم بخش عيب پوش

X