موسسه تبيان - ايران شناسي
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه كش شد و مفتي پياله نوش
صوفي ز كنج صومعه با پاي خم نشست
تا ديد محتسب كه سبو ميكشد به دوش
احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان
كردم سؤال صبحدم از پير مي فروش
گفتا نه گفتنيست سخن گر چه محرمي
دركش زبان و پرده نگه دار و مي بنوش
ساقي بهار ميرسد و وجه مينماند
فكري بكن كه خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسي و جواني و نوبهار
عذرم پذير و جرم به ذيل كرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوري كني
پروانه مراد رسيد اي محب خموش
اي پادشاه صورت و معني كه مثل تو
ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش
چندان بمان كه خرقه ازرق كند قبول
بخت جوانت از فلك پير ژنده پوش