معرفی وبلاگ
سلام ،‌ خوش آمديد . در اين وبلاگ موضوعات زير مطرح مي شوند : اطلاعات ايران شناسي (معرفي شهرهاي ايران به تفكيك هر استان) - تاريخ ايران - ادبيات ايران زمين - جغرافياي ايران - گالري تصاوير و ... منابع وبلاگ => نرم افزار مرز پر گهر - سايت هاي : نماي ايران ، كتاب اول ، ساجد ، سازمان ميراث فرهنگي استان اصفهان ، پارست ، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ، گنجور دات نت
لينك دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1530206
تعداد نوشته ها : 1100
تعداد نظرات : 27
Rss
طراح قالب

موسسه تبيان - ايران شناسي

Translate
لينك دوستان تبياني
پيج رنك

دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس

كه چنان ز او شده‌ام بي سر و سامان كه مپرس

 

كس به اميد وفا ترك دل و دين مكناد

كه چنانم من از اين كرده پشيمان كه مپرس

 

به يكي جرعه كه آزار كسش در پي نيست

زحمتي مي‌كشم از مردم نادان كه مپرس

 

زاهد از ما به سلامت بگذر كاين مي لعل

دل و دين مي‌برد از دست بدان سان كه مپرس

 

گفت‌وگوهاست در اين راه كه جان بگدازد

هر كسي عربده‌اي اين كه مبين آن كه مپرس

 

پارسايي و سلامت هوسم بود ولي

شيوه‌اي مي‌كند آن نرگس فتان كه مپرس

 

گفتم از گوي فلك صورت حالي پرسم

گفت آن مي‌كشم اندر خم چوگان كه مپرس

 

گفتمش زلف به خون كه شكستي گفتا

حافظ اين قصه دراز است به قرآن كه مپرس

درد عشقي كشيده‌ام كه مپرس

زهر هجري چشيده‌ام كه مپرس

 

گشته‌ام در جهان و آخر كار

دلبري برگزيده‌ام كه مپرس

 

آن چنان در هواي خاك درش

مي‌رود آب ديده‌ام كه مپرس

 

من به گوش خود از دهانش دوش

سخناني شنيده‌ام كه مپرس

 

سوي من لب چه مي‌گزي كه مگوي

لب لعلي گزيده‌ام كه مپرس

 

بي تو در كلبه گدايي خويش

رنج‌هايي كشيده‌ام كه مپرس

 

همچو حافظ غريب در ره عشق

به مقامي رسيده‌ام كه مپرس

دلا رفيق سفر بخت نيكخواهت بس

نسيم روضه شيراز پيك راهت بس

 

دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش

كه سير معنوي و كنج خانقاهت بس

 

وگر كمين بگشايد غمي ز گوشه دل

حريم درگه پير مغان پناهت بس

 

به صدر مصطبه بنشين و ساغر مي‌نوش

كه اين قدر ز جهان كسب مال و جاهت بس

 

زيادتي مطلب كار بر خود آسان كن

صراحي مي لعل و بتي چو ماهت بس

 

فلك به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلي و دانش همين گناهت بس

 

هواي مسكن مؤلوف و عهد يار قديم

ز ره روان سفركرده عذرخواهت بس

 

به منت دگران خو مكن كه در دو جهان

رضاي ايزد و انعام پادشاهت بس

 

به هيچ ورد دگر نيست حاجت اي حافظ

دعاي نيم شب و درس صبحگاهت بس

اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاك آن وادي و مشكين كن نفس

 

منزل سلمي كه بادش هر دم از ما صد سلام

پرصداي ساربانان بيني و بانگ جرس

 

محمل جانان ببوس آن گه به زاري عرضه دار

كز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس

 

من كه قول ناصحان را خواندمي قول رباب

گوشمالي ديدم از هجران كه اينم پند بس

 

عشرت شبگير كن مي نوش كاندر راه عشق

شب روان را آشنايي‌هاست با مير عسس

 

عشقبازي كار بازي نيست اي دل سر بباز

زان كه گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس

 

دل به رغبت مي‌سپارد جان به چشم مست يار

گر چه هشياران ندادند اختيار خود به كس

 

طوطيان در شكرستان كامراني مي‌كنند

و از تحسر دست بر سر مي‌زند مسكين مگس

 

نام حافظ گر برآيد بر زبان كلك دوست

از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس

گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس

زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس

 

من و همصحبتي اهل ريا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

 

قصر فردوس به پاداش عمل مي‌بخشند

ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس

 

بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين

كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

 

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس

 

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

 

از در خويش خدا را به بهشتم مفرست

كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس

 

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافيست

طبع چون آب و غزل‌هاي روان ما را بس

دلم رميده لولي‌وشيست شورانگيز

دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آميز

 

فداي پيرهن چاك ماه رويان باد

هزار جامه تقوا و خرقه پرهيز

 

خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد

كه تا ز خال تو خاكم شود عبيرآميز

 

فرشته عشق نداند كه چيست اي ساقي

بخواه جام و گلابي به خاك آدم ريز

 

پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر

به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز

 

فقير و خسته به درگاهت آمدم رحمي

كه جز ولاي توام نيست هيچ دست آويز

 

بيا كه هاتف ميخانه دوش با من گفت

كه در مقام رضا باش و از قضا مگريز

 

ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست

تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

X