معرفی وبلاگ
سلام ،‌ خوش آمديد . در اين وبلاگ موضوعات زير مطرح مي شوند : اطلاعات ايران شناسي (معرفي شهرهاي ايران به تفكيك هر استان) - تاريخ ايران - ادبيات ايران زمين - جغرافياي ايران - گالري تصاوير و ... منابع وبلاگ => نرم افزار مرز پر گهر - سايت هاي : نماي ايران ، كتاب اول ، ساجد ، سازمان ميراث فرهنگي استان اصفهان ، پارست ، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ، گنجور دات نت
لينك دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1478248
تعداد نوشته ها : 1100
تعداد نظرات : 27
Rss
طراح قالب

موسسه تبيان - ايران شناسي

Translate
لينك دوستان تبياني
پيج رنك
دارم ز سر شادي بر فرق سر او را
گر باز دگرباره ببينم مگر اورا
 
تلخ از چه سبب گويد چندين شكر او را
با من چو سخن گويد جز تلخ نگويد
 
كاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
سوگند خورم من به خدا و به سر او
 
يارب مرسان هيچ بلايي به سر او را
چندان كه رسانيد بلاها به سر من
 
رخساره كنم سرخ ز خون جگر او را
هر شب ز بر شام همي تا به سحرگه
 
دسته ها :
وي كرده دست عشق تو زير و زبر مرا
اي كرده در جهان غم عشقت سمر مرا
 
در زير پاي عشق تو گم گشت سر مرا
از پاي تا به سر همه عشقت شدم چنانك
 
خود بي‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا
گر بي‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست
 
آخر به تير غمزه فكندي سپر مرا
عمري كمان صبر همي داشتم به زه
 
چون نيست در هواي تو از خود خبر مرا
باري به عمرها خبري يابمي ز تو
 
گر جويي از زمانه به خون جگر مرا
در خون من مشو كه نياري به دست باز
 
دسته ها :
بر باد غم تو خان و مانها
اي غارت عشق تو جهانها
 
سرها همه در سر زبانها
شد بر سر كوي لاف عشقت
 
از جسم پياده گشته جانها
در پيش جنيبت جمالت
 
صد نعل فكنده آسمانها
در كوكبه‌ي رخ چو ماهت
 
چون در نگرند از كرانها
نظارگيان روي خوبت
 
زينجاست تفاوت نشانها
در روي تو روي خويش بينند
 
هستيم ز عمر بر زبانها
گويم كه ز عشوهاي عشقت
 
الحق هستي تو خود از آنها
گويي كه ترا از آن زيان بود
 
ديگر نپرد از آشيانها
تا كي گويي چو انوري مرغ
 
دندانست بتا در اين دهانها
داند همه‌كس كه آن چه طعنه‌ست
 
دسته ها :
دردا كه نيستت خبر از روزگار ما
جانا به جان رسيد ز عشق تو كار ما
 
اي چون زمانه بد، نظري كن به كار ما
در كار تو ز دست زمانه غمي شدم
 
فرياد و نالهاي دل زار زار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبي
 
با ما به يادگاري از آن روزگار ما
دردا و حسرتا كه بجز بار غم نماند
 
تا داشت روزگار ترا در كنار ما
بوديم بر كنار ز تيمار روزگار
 
امروز نيست جز غم تو غمگسار ما
آن شد كه غمگسار غم ما تو بوده‌اي
 
دست قضا ببست در اختيار ما
آري به اختيار دل انوري نبود
 
دسته ها :
وز شب تپانچه‌ها زده بر روي آفتاب
اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
 
بر برگ لاله ريخته از قير ناب آب
بر سيم ساده بيخته از مشك سوده‌گرد
 
زلف تو بر رخ تو چو بر مي پر غراب
خط تو بر خد تو چو بر شير پاي مور
 
در آب ديده غرق و بر آتش جگر كباب
دارم ز آب و آتش ياقوت و جزع تو
 
جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب
در تاب و بند زلف دلاويز جان كشت
 
گه آب چشم خانه‌ي رازم كند خراب
گه دست عشق جامه‌ي صبرم كند قبا
 
چشمم به خون دل مژه تا كي كند خضاب
چون چشمت از جفا مژه بر هم نمي‌زند
 
بر چشم من اگر نشدي بسته راه خواب
هم با خيال تو گله‌اي كردمي ز تو
 
ترسم كه دهر باز دهد زودت اين جواب
اي روز و شب چو دهر در آزار انوري
 
دسته ها :
كي بود ممكن كه باشد خويشتن‌داري مرا
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاري مرا
 
چون ز من بربود آن دلبر به طراري مرا
سود كي دارد به طراري نمودن زاهدي
 
مي گران دادست كارد آن سبكساري مرا
ساقي عشق بتم در جام اميد وصال
 
مي‌ببايد بردن او مستي به هشياري مرا
زان بتر كز عشق هستم مست با خصمان او
 
كرد بايد پيش خلق انكار و بيزاري مرا
زارم اندر كار او وز كار او هر ساعتي
 
برد بايد علت لنگي و رهواري مرا
اين شگفتي بين و اين مشكل كه اندر عاشقي
 
دسته ها :
X