معرفی وبلاگ
سلام ،‌ خوش آمديد . در اين وبلاگ موضوعات زير مطرح مي شوند : اطلاعات ايران شناسي (معرفي شهرهاي ايران به تفكيك هر استان) - تاريخ ايران - ادبيات ايران زمين - جغرافياي ايران - گالري تصاوير و ... منابع وبلاگ => نرم افزار مرز پر گهر - سايت هاي : نماي ايران ، كتاب اول ، ساجد ، سازمان ميراث فرهنگي استان اصفهان ، پارست ، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ، گنجور دات نت
لينك دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1478058
تعداد نوشته ها : 1100
تعداد نظرات : 27
Rss
طراح قالب

موسسه تبيان - ايران شناسي

Translate
لينك دوستان تبياني
پيج رنك

ميان «سيّد ضياءالدّين» و «ملك‌الشعرا» در قبل و بعد از كودتا، رفاقت و صميميت وجود داشت. «سيّد ضياءالدّين» در بسياري از امور سياسي با «ملك‌الشعرا» شور و مشورت مي‌كرد. امّا چون در جريان كودتا، در اسرار پشت پرده «ملك» را آگاه ننمود، رنجيده‌خاطر شد و به همين دليل به‌رغم اصرار و الحاحي كه «سيّد ضياءالدّين» در جهت همكاري با وي نمود، «ملك» سرباز زد و همين امر موجبات تيرگي روابط و زنداني شدن او را فراهم ساخت.

 

«بهار» در جلد اوّل تاريخ مختصر احزاب سياسي مي‌نويسد:

 

              «من» و «آقا سيّد ضياءالدّين» اين اوقات زيادتر از ايّام پيش با يكديگر ملاقات داشتيم، و من هميشه به اين جوان هوشيار و شجاع و نافذ علاقه داشتم و با وجود دور بودن افق حزبي و موجود شدن موارد اختلاف سليقه، همواره سعي داشتم كه بين ما نقاري روي ندهد.

 

              در اين روزها اختلافات فيمابين ما نيز برطرف گرديده بود و هر دو اوضاع را به يك شكل و يك رنگ مي‌ديديم. روزي كه دولت اوّل «سپهدار» تشكيل شد، من «سيّد» را ناراضي يافتم و گفت: هيچ كدام اينها چيزي نيستند، ما خودمان بايد كار كنيم. ...

 

              چيزي نگذشت كه درصدد برآمدم كه بين دوستان خودم يعني فاميل فيروز (خود او در تهران نبود) و «تيمورتاش» و «سيّد ضياءالدّين» ارتباطي صميمانه ايجاد كنم. قسمت «تيمورتاش» سهل بود ما بين فيروزيان و «سيّد» الفت به صعوبت دست مي‌داد. «فيروز» نمي‌خواست به شخصيّت جواناني كه خود را بپاي كار رسانيده‌اند اذعان كند. اين يكي از بدترين صفات كهنه اشراف و اعيان ايرانست كه گمان مي‌كنند كسي كه پدرش وزير نبوده است حقّ ندارد وزير شود!

 

به همين اصل سال‌ها «سردار معظّم (تيمورتاش) و اشخاصي مانند او را سر مي‌گردانيدند و عجب اينست كه اگر برحسب صدفه شخصي از طبقه دوّم وزير مي‌شد بفور خود را در صف اعيان قرار داده، همين اصل قديم را پرورش مي‌داد!

 

يكي از علل تربيت نشدن رجال و مردان كافي در عصر مشروطه و منحصر شدن كارها به ده دوازده نفر پير و جوان، همين حسّ محافظه‌كاري شوم بود. هر كس را كه لايق مي‌ديدند، بي‌درنگ، به اصطلاح خود: «نوك او را مي‌چيدند» كه به خودي خود نتواند دانه برچيند و محتاج دست آنها باشد! و «سيّد ضياءالدّين» از آنهايي نبود كه بتواند با نوك چيده زندگي كند...

 

روز پنجشنبه 15 مطابق 7 حوت از دفتر رييس‌الوزرا به من تلفن شد و مرا به عمارت گالاري احضار كردند. رييس‌الوزرا با كلاه‌پوست تركي‌مانند، و سرداري در آخرين اطاق جنوبي مرا پذيرفت. هنوز دولتي انتخاب نكرده بود. در ملاقات با ايشان دست‌خوش! گفته شد، رييس دولت اظهار داشت: «اگر من كودتا نكرده بودم، مطمئن باشيد كه «مدرّس» كودتا كرده، همه مارا به دار مي‌آويخت! سپس بيانيه طولاني خود را كه روز شنبه منتشر ساخت، براي من از اوّل تا آخر خواند و در اين بيانيه فقط يك نوبت اشاره به قانون و رژيم كشور شد بود و آن در مورد بلديه بود كه نوشته بود «بلديه قانوني» ولي در نسخه‌هاي چاپي به جاي لفظ «قانوني» لفظ معاصر نوشت!

 

پس از قرائت بيانيه اشاره به جشن مشروطيّت كرد و گفت: مخصوصآ اوّل كاري كه كردم «ارباب كيخسرو» را خواستم و قرار انعقاد جشن مشروطيّت را دادم، بعد از آن گفت: از فرداي ورود ما به تهران، همه مأمورين خارجه مرا ملاقات كردند و همه حاضرند كه هر چه پول بخواهم به من بدهند و همه قسم وعده مساعدت به من داده‌اند.

 

سه روز به كودتا مانده روزي «مستر اسمارت» انگليسي، مستشار سفارت نزد من آمد و پس از آنكه شرحي در وخامت اوضاع صحبت كرد، از من پرسيّد كه: به عقيده تو چه حكومتي در ايران ضرورت دارد؟ گفته شد: حكومت مقتدر و توانايي كه از عمر و زيد انديشه نكند و اصلاحات را از ريشه شروع كند و از مداخلات شما و روس‌ها علي‌السويه جلوگيري نمايد و بزرگتر از هر كاري به فكر امنيّت و تجارت و امور اقتصادي باشد و قرار شد بار ديگر در اين باب صحبت كنيم. عصر آن روز با «سيّد ضياءالدّين» نيز نظير همين صحبت‌ها به ميان آمد، و من به ايشان اطمينان دادم كه اگر شما نقشه منظّم و پخته‌اي داشته باشيد، من با شما صددرصد موافقم، دو روز ديگر هم كودتا شد!

 

سپس گفت خيال دارم همه روزنامه‌ها حتّي روزنامه رعد را توقيف كنم و تنها روزنامه ايران را داير نگاهدارم و ماهي هزار تومان به عنوان كمك خرج به اين روزنامه خواهم داد، و تو بايد با من همدست و همكار شوي و طبق قولي كه با هم داده‌ايم با هم كار كنيم.

 

من از ايشان گله كردم و گفتم: بنا بود قبلا در نقشه كارها با من صحبت كنيد و مرا از اصل نقشه و مراد حقيقي خود مستحضر فرماييد. شما بدون سابقه، كاري كرده‌ايد و من كوركورانه نمي‌توانم با شما همكاري كنم. به علاوه مي‌دانيد كه چند سال است علي‌التوالي كار مي‌كنم و بسيار خسته و فرسوده شده‌ام و احتياج به استراحت دارم و اجازه بدهيد حالا كه شما مسئوليّت اصلاحات را شخصآ و بدون شور دوستانتان به عهده گرفته‌ايد، من هم استفاده كرده، قدري استراحت كنم و به امور شخصي و جمع‌آوري آثار ادبي خود و كارهاي علمي بپردازم و اميدوارم در پيشرفت كارهايتان احتياج مبرمي به مساعدت من و امثال من نداشته باشيد.... من از روي واقع و كمال خلوص نيّت اين صحبت را طرح كردم و يك احساس قلبي و نكته روحي نيز بالبداهه مؤيد اين گفتار بود و پيشنهاد ايشان از اين راه از طرف من رد شد، و خود من «ميرزا علي‌اكبرخان خراساني» را كه سردبير روزنامه ايران بود به مديريّت آن روزنامه به آقاي رييس‌الوزرا معرفي كردم و رييس‌الوزرا نيز بي‌درنگ و بدون آنكه چانه بزند نظر مرا پذيرفت.

 

از فردا جمعيّت زيادي هر روز در خانه من گرد مي‌آمدند و از آنجا برخي بيرون آمده، در دفترخانه رياست وزراء رفته، وقت ملاقات از رييس‌الوزرا خواسته، داستان‌هايي از خانه من و صحبت‌هاي آنجا نقل مي‌نمودند!

 

اين قضايا را رييس كابينه ايشان «سلطان محمّدخان ناييني» به من اظهار داشت و گفت: خوبست كسي را نپذيريد، گفته شد ممكن نيست، مگر دولت، قزاق بگذارد و مانع ورود مردم شود، و حقيقت اين بود و سوء قصدي نسبت به دولت «سيّد ضياءالدّين» در انديشه من خطور نكرده بود و به اصلاحاتي كه وعده داده شده بود، اميدوار بودم، امّا فساد اخلاق همگنان بر كسي پوشيده نيست، و به همين علّت مرا هم توقيف كردند و پس از ده روز توّقف در شهرباني به دزآشوب فرستادند، و تا رفتن «سيّد» در آنجا بودم و از انزوايي كه ديري بود طالب آن بودم استفاده كردم و تصديق دارم كه «سيّد» نسبت به من بد نمي‌خواست و منظور بدي نداشت ولي پيش‌آمد چنين پيش آورد. حاقّ مطلب اين بود، من با رژيمي كه او در نظر داشت نمي‌توانستم همكاري كنم، از بين بردن همه رجال تربيت شده ايران از خوب و بد، يعني همان كاري كه بعدها با صبر و حوصله، طبق نقشه محافظه‌كارانه‌تري صورت گرفت و آن روز با شيوه انقلابي مي‌رفت صورت گيرد، اگر هم عملي و مفيد مي‌نمود، موافق سليقه اجتماعي من نبود و نيز نكته قلبي و احساس روحي كه شرحش دشوار است مرا از پيشنهادهاي دوستانه ايشان منصرف داشت. 1

 

معهذا روح حسّاس و سريع‌التأثر «بهار» از اين حبس و توقيف چنان آزرده و اندوهگين گرديد كه پس از خروج «سيّد ضياءالدّين» از ايران، طبع فروزانش تصنيفي به وزن و آهنگ تصنيف «عارف قزويني» ولي مخالف فكر و انديشه او بر عليه «سيّد ضياءالدّين» سرود و ورد زبان‌ها ساخت كه آن را در اينجا مي‌آورم :

 

اي اجنبي پشت و پناهت بـازآ         بدخواه ايران خيرخواهت بازآ

«عارف» به قربان نگاهت بازآ            لعنت به كابينه سياهت بازآ

حرص خيانت‌كاريت مجنون كرد         دست طبيعت نقشه‌ات وارون كرد

بعد از سه ماه از مملكت بيرون كرد   اردنگ سردار سپاهت بازآ

از تو شد و ازحال تو ناساز، بازآ به صدناز

تا سيلي ملّت دهد مزد گناهت باز آ

چندي وزير اشتباهي گشتي          بر صفحه ايران سياهي گشتي

عمامه‌اي بودي، كلاهي گشتي       ننگ كله‌داران، كلاهت بازآ

گشتي سوار دوش ملّت چندي        چاهي به دستور اجانب كندي

هر زشت و زيبا را به چاه افكندي      تا سرنگون بينم به چاهت بازآ

شد راهِ اشراف اي بي‌شرف صاف، از بس زدي لاف

فكر تجدّد شد شهيد حبّ جاهت بازآ

شد ده كرور اندر زمانت يغما           دادي اجانب را تسلّط بر ما

آخر به جاي پولِ «فرمانفرما»           پر شد كلاه از اشك و آهت بازآ

بعد از كله‌برداري سي ساله           گفتي كه اين ملّت بود گوساله

جَستي ز چنگ هوچي و رجاله       «اسمارت» و «نرمان» پير راهت بازآ

ما مرد كاريم، رنگي نداريم، نقشي گذاريم

از رنگ، چون بالاي آن رنگ سياهت بازآ

در اجنبي‌خواهي تو را ثاني نيست   كس چون تو دلاّل بريتاني نيست

فكر تو غير از محو ايراني نيست        نفرين بر افكار تباهت بازآ

در «منترو» با حاصل كلاّشي            سرگرم عيش و عشرت و خوش باشي

با پول دزدي مي‌كني عيّاشي          اي بزم عيشت، قتلگاهت بازآ

اي يار عارف، غمخوار عارف، اشعار عارف

آورده ملّت را برون از اشتباهت باز آ

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

1. محمّدتقيبهار (ملك‌الشعرا). تاريخ مختصر احزاب سياسي. تهران شركت سهامي كتابهاي جيبي، با همكاري مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوّم، جلد اوّل 1357 صفحات 92-91-90-65-64.


X