موسسه تبيان - ايران شناسي
در حالي كه در روز 28 مرداد 1357 حكومت با برگزاري مراسم بزرگداشت كودتاي 28 مرداد تلاش ميكرد وانمود كند رژيم از موقعيت مستحكمي برخوردار است، آتشسوزي سينما ركس آبادان، كه به زودي شايع شد ساواك در آن دست دارد، دولت جمشيد آموزگار را با بحران جدي مواجه كرد. سپهبد ناصر مقدم رئيس وقت ساواك در ملاقاتي با شاه خاطرنشان كرد كه با توجه به مجموعه شرايط، عمر نخستوزيري جمشيد آموزگار به سر آمده و او ديگر براي حل مشكلات حكومت تواني ندارد. شاه به توصيه مقدم و برخي محافل سياسي داخلي و خارجي، جعفر شريف امامي را مأمور تشكيل كابينه كرد. ناصر مقدم پيشاپيش در اينباره با افرادي چون آيتالله شريعتمداري نيز مشورت كرده و به اين نتيجه رسيده بود كه حضور فردي با شعارهاي مسالمتجويانهتر، كه در عين حال بتواند با محافلي از مخالفان ميانهرو حكومت نيز ارتباطاتي داشته باشد و وعدههايي براي نجات حكومت از بحران ارائه دهد، بيش از هر گزينه ديگري براي اشغال پست نخستوزيري مطلوب خواهد بود؛ تعداد قابل توجهي از افراد كابينه جعفر شريف امامي را اعضاي ساواك تشكيل ميدادند. 1 شريف امامي بسياري از طرحهاي دولت را با همكاري و رايزني مقدم برنامهريزي ميكرد.2 هيئت دولت شريف امامي براي مهار بحران، نشستهاي مشترك متعددي با فرماندهان نظامي داشت كه در اغلب اين جلسات ناصر مقدم نيز حضور داشت و راهكارهاي او درباره چگونگي مواجهه با مشكلات مبتلابه دولت و حكومت، بين اعضاي كابينه و فرماندهان نظامي با استقبال روبهرو ميشد.3 مقدم تلاش كرد تا بلكه آيتالله شريعتمداري در ملأعام مخالفت خود را با امام خميني اعلام كند، اما وي كه از قدرت و اعتبار امام در بين مردم اطلاع داشت و از تبعات سوء خواسته ساواك نگران بود، تقاضاي مقدم را رد كرد. اما در مذاكرات و گفتوگوهاي طولاني و متعدد خود اظهار اميدواري ميكرد كه به روش ديگري، از روش امام خميني در مبارزه با رژيم پهلوي انتقاد كند. در بسياري از موارد، ساواك براي مذاكره با شريعتمداري از رابطي به نام هدايت اسلامينيا بهره ميبرد كه با سفارت امريكا در تهران و نيز ساير گروههاي ميانهرو مخالف حكومت نيز روابط نزديكي داشت. شريعتمداري خواستار پياده شدن اصول قانون اساسي مشروطيت و قدرتيابي دوباره مجلس شوراي ملي به عنوام مهمترين ركن مشروطه بود. وي همچنين هر از گاه به دليل قتلعامهايي كه در تظاهرات صورت ميگرفت، دولتهاي وقت را سرزنش ميكرد. از ديگر اقدامات ساواك در اين دوره، آزادي تدريجي دهها نفر از علما و روحانيون بود و به غلط چنين تصور ميشد كه با آزادي اين افراد، از دامنه نارضايتيها در بين علما و روحانيون كاسته خواهد شد.4
از ديگر پيشنهادات مقدم به دولت شريف امامي و نيز شخص شاه، طرح حساب شده آزادي شماري از زندانيان سياسي در مناسبتهاي مختلف بود. به پيشنهاد ساواك در روزهاي چهارم آبان 1357 و سپس 19 آذر 1357 (مصادف با روزهاي تولد شاه و روز بينالمللي حقوق بشر) شمار قابل توجهي از زندانيان آزاد شدند و حكومت درباره اين اقدامات، تبليغات پر سروصدايي به راه انداخت. 5 از ديگر اقدامات ساواك در اين دوره تلاش براي ارائه چهرههاي مدافع و حامي اصول و ارزشهاي ديني و مذهبي از دولت شريف امامي بود. شريف امامي تقويم رسمي كشور را از تاريخ مجعول شاهنشاهي به تاريخ هجري شمسي تغيير داد. ساواك تلاش ميكرد با تشبث به برخي شعائر و ارزشهاي اسلامي و مذهبي، بين علما و روحانيون اختلافافكني كند و چنين القا كند كه اقدامات و موضعگيريهاي امام خميني و روحانيون و علماي پيرو او با اصول و ارزشهاي اسلامي و ديني مغايرت دارد و بسياري از علما و روحانيون، مخالف ديدگاههاي سياسي، اجتماعي و مذهبي ايشان هستند.
ازجمله اقدامات دولت شريف امامي كه ناصر مقدم رئيس ساواك در آن نقش مهمي داشت، اعلام حكومت نظامي در تهران و 11 شهر ديگر در شامگاه روز 16 شهريور 1357 بود. با اين اقدام فاجعه جمعه 17 شهريور 1357 در ميدان ژاله (شهدا) تهران رقم خورد و به نقطه عطفي در گسترش مخالفتهاي عمومي با حكومت پهلوي تبديل شد. چند روز قبل و در روز 13 شهريور 1357 ــ عيد فطر ــ تظاهرات گستردهاي در تهران و ساير شهرها روي داد و ساواك از روند حوادث و تبعات ادامه آن احساس نگراني ميكرد. سپهبد ناصر مقدم پس از تظاهرات روز عيد فطر (13 شهريور 1357) به ديدار شاه رفت و با اشاره به ناآراميهاي جاري كشور و ابراز نگراني از تبعات سوئي كه ميتوانست براي اركان حاكميت به بار آورد، موافقت شاه را براي برقراري حكومت نظامي در تهران و برخي شهرها به دست آورد. به دنبال آن، در شامگاه روز 16 شهريور 1357 جلسه شوراي امنيت ملي دولت شريف امامي تشكيل شد و طي مذاكراتي به كارگرداني مقدم، نهايتاً به ضرورت برقراري حكومت نظامي در تهران و 11 شهر ديگر رأي داده شد. مقدم با ذكر اخبار و شايعاتي درباره آغاز موج جديد ناآراميها در تهران و ساير شهرها، حاضران در جلسه را متقاعد كرد كه چارهاي جز موافقت با طرح او (كه پيش از آن شاه نيز موافقتش را با آن اعلام كرده است) در برقراري حكومت نظامي ندارند. برخي از حاضران در جلسه استدلال كردند كه در ساعات محدود باقيمانده تا صبح روز 17 شهريور (زمان آغاز برقراري حكومت نظامي) مردم امكان آگاهي از اين تصميم جديد دولت را نخواهند داشت، اما مقدم با اصرار بر ضرورت برقراري سريع حكومت نظامي تصريح كرد كه رسانهها (راديو و تلويزيون) اين تصميم دولت را به طور مكرر به اطلاع مردم خواهند رساند. اما همچنان كه پيشبيني ميشد، مردم نتوانستند در جريان تصميم دولت قرار بگيرند،6 از صبح روز 17 شهريور 1357 در بسياري از نقاط تهران و ساير شهرها بسياري از مردم به خيابانها ريخته و بدون توجه به اخطارهايي كه درباره برقراري مقررات حكومت نظامي داده ميشد، بر ضد رژيم به تظاهرات پرداختند. ميعادگاه اصلي تظاهركنندكان تهراني در ميدان ژاله قرار داشت كه نيروهاي انتظامي و ساواك بيمحابا به روي مردم بسياري كه در اين ميدان و خيابانهاي اطراف گرد آمده بودند، آتش گشوده و شمار زيادي مجروح و تعداد كثيري نيز به شهادت رسيدند. در اين روز علاوه بر شهادت وجراحت صدها نفر از تظاهركنندگان توسط ساواك، خسارات مالي و اقتصادي قابل توجهي به منازل، مغازهها و اتومبيلهاي مردم وارد شد و آتشسوزيهاي عمدي بسياري در بخشهاي مختلف شهر به راه انداخته شد. در ديگر شهرهاي كشور نيز ساواك و ساير نيروهاي نظامي و امنيتي بر روي تظاهر كنندگاني كه حكومت نظامي را ناديده گرفته و به خيابانها ريخته بودند، آتش گشود و تعداد كثيري را شهيد و مجروح كردند. بيشترين اتهامات مربوط به فاجعه روز 17 شهريور 1357 متوجه ساواك شد.7 تبعات كشتار 17 شهريور براي رژيم پهلوي گران تمام شد؛ از آن پس ناآراميها وارد مرحله جديدي شد. در آن ميان شريف امامي نخستوزير وقت براي آرام كردن فضاي بحراني كشور، طي نطقي از واقعه ميدان ژاله ابراز تأسف كرد و كشتهشدگان و جان باختگان 17 شهريور را مورد تكريم قرار داده و به مردم به دليل اين فاجعه تسليت گفت. اين موضعگيري شريف امامي از سوي ساواك تهران، كه در آن نقش محوري داشت، مورد اعتراض واقع شد و پرنيان فر ــ رئيس ساواك تهران ــ طي نامهاي خطاب به مقدم، به اين موضعگيري نخستوزير انتقاد كرده و اضافه كرد كه اگر سخن شريف امامي در اداي احترام به كشتهشدگان و شهداي 17 شهريور مورد تأييد مجموعه حكومت بوده باشد، پس در اين ميان نيروهاي امنيتي و انتظامي كه به دستور حكومت در آن روز مرتكب اين كشتار شدند، در چه جايگاهي قرار خواهند گرفت. پرنيانفر هشدار داد كه سخنان نخستوزير آثار و تبعات سوئي در تضعيف روحيه نيروهاي ساواك و ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي بر جاي خواهد گذاشت.8
در همان زمان شايع شد كه علاوه بر ساواك و نيروهاي نظامي، واحدهايي از سربازان اسرائيلي نيز در جريان كشتار 17 شهريور 1357 دست داشتهاند.9 روز پس از كشتار 17 شهريور، شوراي امنيت ملي دولت شريف امامي با حضور مقدم، بار ديگر تشكيل جلسه داد و درباره واقعه به بحث پرداخت. با اين احوال، به دليل گسترش دامنه بحران در نقاط مختلف كشور، به طور ضمني ضرورت ادامه سياست سركوب مورد توجه حاضران در جلسه قرار گرفت و در تعداد ديگري از شهرهاي كشور نيز مقررات حكومت نظامي برقرار شد.10 پس از واقعه 17 شهريور، كارتر ــ رئيس جمهور امريكا ــ در تماسي، به شاه اطمينان داد كه از روش قهرآميز و قاطع او در برخورد با مخالفان حمايت ميكند.11
به دنبال كشتار 17 شهريور، مخالفان رژيم با صدور اعلاميه، بيانيه و ارائه سخنراني مراتب انزجار خود را از حكومت پهلوي اعلام كردند. در اين ميان آيت الله شريعتمداري نيز طي اعلاميهاي كه مردم را به آرامش دعوت ميكرد، نيروهاي حكومتي را به دليل كشتار 17 شهريور نكوهش كرد. گفته ميشود اعلاميه آيت الله شريعتمداري توسط ساواك بهره برداري شده و متن آن در شمارگان بسيار پخش شد.12 پس از واقعه 17 شهريور، مقدم در يكي از جلسات شوراي امنيت ملي دولت شريف امامي از وضعيت وخيم و ناكارآمد دستگاهاي تبليغاتي و رسانهاي حكومت انتقاد كرده و بر اين نكته تأكيد كرد كه راديو و تلويزيون از برآوردن خواستها و نيازهاي تبليغاتي حكومت و نقشي كه ضرورتاً اين دستگاه بايد در برابر مخالفان اتخاذ كند، عاجز و ناتوان است. مقدم همچنين از وزارت اطلاعات و جهانگردي دولت شريف امامي هم انتقاد كرد كه در كنترل و هدايت نشريات و روزنامهها ناتوان بوده و اجازه ميدهد روزنامهها چنان كه دلخواه مخالفان حكومت است به انعكاس اخبار، حوادث و رخدادهاي جاري كشور مبادرت كنند و حكومت را با مشكلات مضاعفي رو به رو سازند.13
بدين ترتيب به نظر ميرسيد به رغم جايگزيني مقدم در رياست ساواك، تحولات محسوسي در روش برخورد ساواك با مردم به وجود نيامده و اين سازمان كماكان به دليل سوء رفتارش پذيراي بيشترين انتقادات و اعتراضات بود. با اين احوال، دولت شريف امامي وعدههايي مبني بر ايجاد تحول در ساختار تشكيلاتي و حذف نيروهاي سركوبگر و بدنام اين سازمان داد. به دنبال آن، به تدريج در محافل سياسي و اجتماعي شايع شد كه به زودي تعدادي از نيروهاي بدنام ساواك از اين سازمان اخراج خواهند شد. به دنبال آن، ناصر مقدم فهرستي از چند ده نفر از افراد بدنامتر اين سازمان را براي اخراج از ساواك در اختيار شاه و دولت قرار داد. مشهورترين اين افراد پرويز ثابتي مديركل بدنام و بي رحم اداره كل سوم (امنيت داخلي) بود؛ پرويز ثابتي نهايتاً در آبان 1357 از كشور گريخت. با اين احوال دامنه تغيير و تحول در ساواك در آن دوره چندان قابل اعتنا نبود و سرعت تحولات سياسي و اجتماعي بسيار پرشتاب تر از آن بود كه دولت و نيز رياست ساواك، امكان، فرصت و نيز مجال جدي براي ايجاد تغيير و تحولات ساختاري در اين سازمان بيابند. طرح مسائلي چون لزوم تصفيه ساواك از عناصر بدنام و ناياب و سركوبگر و ايجاد تحولاتي در ساختار و تشكيلات آن، بيش از پيش موجبات تضعيف روحيه نيروهاي اين سازمان را فراهم آورد و همزمان با آن، تهديدات و خطرات بالفعلي كه همه روزه از سوي مخالفان، متوجه نيروهاي ساواك ميشد، مشكلات روحي و رواني اين نيروها را مضاعف ميساخت.14
به تدريج آشكار شد كه اقدامات دولت شريف امامي كه تلفيقي از طرحهاي به اصطلاح مسالمتآميز و آشتيجويانه و نيز سركوب بود، علاوه بر اين كه نتيجه مطلوبي براي رژيم به بار نياورد، بر دامنه بحران نيز افزود. دولت شريف امامي كارنامه نوميد كنندهاي براي حكومت داشت و چارهاي جز تغيير آن با كابينهاي ديگر در ذهن تصميم گيران حكومت و به ويژه ناصر مقدم خطور نميكرد. در چنين شرايطي با زمينه سازيهاي پيشين ساواك، شاه متقاعد شد كه جز بركناري شريف امامي از نخستوزيري و روي كار آمدن فردي نظامي، كه سركوب بيشتر مخالفان را پيگيرد، چاره ديگري نيست. ساواك از روز 13 آبان 1357 بر جنايات خود در تهران و ساير شهرها افزود و با ايجاد درگيريهاي خونين با تظاهركنندگان و آتش زدنها و تخريبهاي عمدي در سطح وسيعي از شهر تهران، بيش از پيش موجبات نگراني شاه را از عواقب سوء ادامه نخست وزيري جعفر شريف امامي فراهم آورد. نهايتاً نيز مقدم در ملاقاتي با شاه موجبات انتصاب ارتشبد غلامرضا ازهاري را به نخستوزيري فراهم آورد.15
_______________________________
1. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج13، چاپ اول، لندن، پكا، شهريور 1371/1992 م، ص183. و اشرف پهلوي، من و برادرم، با مقدمه محمود طلوعي، چاپ اول، تهران، علم، 1375، ص 345ـ346.
2. مسعود بهنود، از سيد ضياء تا بختيار، چاپ ششم، تهران، جاويدان، 1374، ص 744.
3. امير اصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به كوشش محمود ستايش، چاپ اول، تهران، البرز، 1378،ص 169 ـ 197 و ص 220 ـ 221.
4. مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، ج 12، بخش دوم، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي آمريكا، 1365ـ 1366، ص 22ـ 24. و جهانگير آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوي، ترجمه اردشير لطفيان، چاپ اول، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1375، ص 533.
5. احسان نراقي، از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، چاپ اول، تهران، رسا، 1372، ص 141ـ143. و انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج5، چاپ اول، تهران مركز بررسي اسناد تاريخي، 1378، ص 250.
6. عمادالدين باقي، بررسي انقلاب ايران، ج اول، چاپ اول، قم، نشر تفكر، 1370، ص 254ـ 255. و عباس قره باقي، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباش قره باغي (مرداد ـ بهمن 57)، چاپ اول، تهران، نشر ني، 1364، ص 2 ـ 25.
7. رمضانعلي شاكري، انقلاب اسلامي و مردم مشهد، چاپ دوم، تهران، بي نا، 1362، ص 93ـ 94 و حسين فردوست: خاطرات ارتشبد سابق، حسين فردوست: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1370، ص 578 ـ 589.
8. بايگاني مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي (اسناد ساواك).
9. وحيد الزمان صديقي، انقلاب اسلامي ايران از نگاه ديگران، به كوشش و ترجمه مجيد رويين تن، چاپ اول، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1378، ص 72 ـ 73.
10. روزشمار انقلاب اسلامي، جلد 5، چاپ اول، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1378، ص 306 ـ 309. و تصميم شوم: جمعه خونين، چاپ اول، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، ص 97 ـ 100.
11. جان دي استمپل، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي، چاپ اول، تهران، رسا و نگارش، 1377، ص 166 ـ 169.
12. تصميم شوم: جمعه خونين ، ص 101 ـ 102.
13. همان، ص 123 ـ 124.
14. شهيد آيت الله حاج شيخ محمد صديقي به روايت اسناد ساواك، چاپ اول، تهران، مركز بررسي اسناد و تاريخي، 1377، ص 498.
15. عمادالدين باقي، ص 264 ـ 273. و غلامرضا نجاتي، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج2، چاپ اول، تهران، رسا، 1371، ص 116 ـ 126.
براي مطالعه اوضاع نظامي و سياسي دولت عثماني، و وضع اقتصادي و اجتماعي مردم آناطولي در زمان شاهعباس، در مقاله پرفسور آقداغ چنين نوشته شده است:
طولاني بودن جنگهاي عثماني و اتريش، در سال 1596 حيات اجتماعي مردم آناطولي را فلج كرد. روستائيان از كشت و كار دست كشيدند و اين رويداد باعث قحطي در كشور شد. بحرانهاي مالي و كمبود درآمد، صنعت و كشاورزي را به نابودي و نابساماني سوق داد.
نويسنده با ارائه آمار و ارقام، نرخ ارزاق عمومي، كاهش عيار آقچه، بالا رفتن قيمتها، مقايسه دستمزد كارگران، افزايش عوارض و مالياتها و ساير اوضاع اقتصادي را در چندين صفحه مورد بحث و بررسي قرار داده و مرقوم ميدارند:
نقصان زراعت و كمبود ارزاق و بروز قحطي در كشور، روستائيان را بر آن ميداشت كه يا از محل فرار كنند، يا براي امرار معاش، غارت و شرارت را پيشه گيرند و عصيانهاي جلالي و ناامنيهاي محلي را پيريزي نمايند. در جنوب شرقي آناطولي كه اكثريت مردم به صورت عشايري زندگي ميكردند، روستاها بيشتر در معرض خرابي قرار گرفته بود و اهالي فرار ميكردند. در سال 1007هـ . ق، قراء و قصبات شهرهاي ماردين و ديار بكر و بيرهجيك اكثرآ خالي از سكنه بودند. در شمال، در ايالت سيواس همچنان وضع وحشتناك قحطي و ناامني برقرار بوده و روستائيان به شهرهاي مجاور و كوهستانها متواري ميشدند.
به واسطه بستن جرايم و ماليات سنگين و عوارض متعدد محلي، مردم مجبور به ترك روستا شده به نقاط ديگر مهاجرت ميكردند. دهاتي را كه 8 سال و 10 سال خالي مانده بود، به سفارش قضات، زمينهاي دهات مزبور را در مقابل مبلغي عشريه، بيست ساله به ايلات و عشاير مقاطعه ميدادند به اين اميد كه آنها در اثر اسكان ويرانهها را آبادان نمايند. بيگلربيگيها و نظاميان قلدر كه زمينهاي مفت و مجاني را به نام تيمار يا به رشوت غصب و قبضه كرده بودند، راضي به واگذاري زمين به عشاير و ايلات و مردم روستا نبودند. به استانبول نامههاي اعتراض ميفرستادند و از قطع درآمدهاي خود سخن ميراندند. زمامداران و زورمندان دهاتيان را اجير كرده و رعيت خود محسوب ميداشتند و بيشتر به دامپروريهاي بزرگ ميپرداختند. زمينهاي قراء مرزي و مردم آن به وسيله: ينيچري، قاضي، بيگلربيگي، سپاهي، ارباب عرف و مباشرين آنها غارت ميشد.
مأمورين اجرايي و مباشرين واليان ايالات را «لوندها» و «سگبانها» 1 تشكيل ميدادند. آنان را نه براي خدمت به مردم، بلكه براي غارت و اعمال زور استخدام ميكردند. در حقيقت بيگلربيگيها و امراي محلي باعث و باني عصيانهاي جلالي بودند.
دولت به منظور اينكه از غارت و چپاول عشاير كرد و عرب در جنوب آناطولي جلوگيري نمايد، به رؤساي عشاير مقام و منصب اعطا ميكرد. والي دياربكر قورد احمدپاشا به ميرمحمدبيك رئيس عشاير ميريملي سنجاق خابور را اعطا كرد تا بلكه عشاير مزبور قراء خالي را مسكون و معمور گردانند. ولي همين شخص بعد از يكسال با در دست داشتن حكومت خابور، با والي ديار بكر درافتاد و به دولت عاصي شد. اختلافات آنها دهات دياربكر را بيشتر به غارت و ويراني كشانيد و باعث فرار سكنه آن ناحيه گرديد. همين جريان درباره عشاير «ميشكي» اتفاق افتاد. در اين كشمكش قدرت و تصاحب حكومت، فقط رعايا ضرر ميديدند و از چپ و راست پا به فرار ميگذاشتند. چه بسا عشاير همديگر را غارت ميكردند، دولت هم يكي را بر ضد ديگري تحريك ميكرد بدين منظور كه شايد با قدرت گرفتن يكي از آنان، امنيت در منطقه برقرار گردد.
اگر قارايازيچي و برادرش دليحسن رؤساي مشهور جلالي هم از بين ميرفتند، آنان كه هوادار او بودند و دوروبرش را گرفته بودند هر يك به نفس خود قارايازيچي شده مردم را ميچاپيدند و مجبور به فرار ميكردند.
در سال 1604 (13ـ1012هـ.) از قراحصار 500 خانوار كوچ كردند. دربار چينلي قلدران و اشقياي جلالي و طايفه تركمن تحت رياست كافر مراد و «بنلي احمد»، با 800 سوار خونريز قرا و قصبات را غارت و مردم را لخت كردند. زنان و دختران را به اسارت گرفتند، سر دختران را تراشيدند و به كارهاي پسرانه گماردند. افراد و اكراد كردعلي و كردحيدر، در ناحيه قرامان پس از يغما زنان و دختران را همراه خود ميبردند.
قلدران بزرگ چماق كه آنها را «آلتي بلوك» ميگفتند 2 براي جنگ با شاهعباس به ايران رفته بودند. بعد از شكست، در مراجعت به استانبول، دهات را غارت كردند و اغنام و احشام روستائيان را با خود بردند. (ربيعالاول 1014هـ.) اين اقدام چپاولگرانه آنان را در تاريخ «سپاه سوركوني» نام نهادند كه يكي از مهمترين علت و خاطره غمانگيز فرار فقرا و ضعفا از منطقه به شمار آمد. همين سپاهيان عثماني زنان زيبا را ربوده با خود ميبردند.
آدمهاي بيكار و تهيدست نيز گاهي با زن و بچهشان به گروه جلالي ميپيوستند و غارت انجام ميدادند. اهالي شهرها براي رهايي از چپاول و مرگ «فديه نجات» ميپرداختند.
جلاليها به هر شهر و روستا ميرسيدند، پس از غارت اموال خانهها، گاو و گوسفند را با خود برده در ساير جاها ميفروختند. آغاجدان پيري با 700 لوندوسكبان، قيصريه را محاصره نمود و آب قلعه و شهر را قطع كرد. گاهي اشقيا افراد خانوادهها را ميكشتند اموالشان را ميبردند.
دولت مركزي از عهده ياغيگران برنميآمد و نميتوانست امنيت برقرار نمايد. هيچ؛ به اشخاص ماجراجو و رؤساي جلالي، بيگلربيگي هم ميداد. اين اقدام ناشايست و نسنجيده دولت، اوضاع را بيشتر وخيم كرد.
براي كسان فرومايه و بيفرهنگ، بيكاران و بيزاران از كار و كشاورزي و روستانشيني، تهاجم و تجاوز و چپاول، سرداري و سركردگي عدهاي از اشقيا، سرگرمي و حرفه حساب ميشد. دهاتيان بيكار و لوندها دوروبر قلدري را فراگرفته به چپاول و زورگويي پرداختند. چون مردم زورشان بدين قلدرها نميرسيد و دولت هم از عهده آنان برنميآمد، آنان نامور ميشدند.
قارايازيچي يكي از غلامان سراي اندرون بود. به امارت و واليگري رسيد و سنجاق بيگي دريافت كرد. اين بدعت و حمايت از ياغي و چپاولگر، رسمي شد و دوام پيدا كرد. ينيچريان استانبول هم همين راه را در پيش گرفتند و در شهرهاي بزرگ براي خود محل و مقام به دست آورده و براقران و امثال خود برتري يافتند.
كساني كه از طريق سوابق و سلسله مراتب و طي مدارج نميتوانستند به مقامي برسند «روستائيان بيكار و تركان آناطولي را دور خود جمع كرده از طريق غارت به نان و نوا ميرسيدند.»
پروفسور آقداغ ضمن بحث از بيتوجهي دولت به نتايج نوازش قلدران و مقامبخشي به ياغيگران، از عاشقهاي نوازندهاي كه در كوي و برزن سران جلالي را مدح نموده، تصنيف و ترانه درباره آنها ميسرودند، سخن رانده و چنين نتيجه ميگيرند:
از زبان مردم قلدري و ياغيگري را ستودن، سران جلالي را در تصنيف و ترانهها مدح گفتن، به نام آنها سرود و داستان ساختن و به وسيله عاشقها در دهات و قصبات با آهنگ حزين آنها را به گوش مردم رسانيدن، چنين نتيجه ميداد كه جوانان روستائي با گردآوري چند لوند به چپاول و جلاليگري روي ميآوردند تا از تمجيد و تحسينهاي عاشقها برخوردار شوند. سرگروه جلالي و ياغي نامور بودن، براي آنها نهايت آرزو به شمار ميرفت.
در سال 1603 دليحسن بيگلربيگي بوسني شد. اعطاي منصب و مقام در حقيقت عفو عمومي شورشيان جلالي به حساب آمد. نوح پاشا به عنوان اعتراض گفته بود: دادن مقام بيگلربيگي به دليحسن، هفتاد دليحسن ديگر را به وجود خواهد آورد. ذوالفقار پاشاي جلالي حاكم قيصريه بود. قارايازيچي بيگلربيگي اماسيه و چوروم را داشت. قلندر اوغلو محمد در آنكارا و جلاليهاي ديگر در ساير شهرها حكمراني ميكردند.
لوندها در مسافرتهاي خود به قراء و قصبات، به عنوان مأمور والي يا بيگلربيگي، وسيله مردم روستا پذيرائي ميشدند. اكثر آنان سربازان مزدور و مجرد بودند، افراد متأهل نيز به واسطه دوري از خانواده حكم مجرد را داشتند. اين اشخاص به زنان و ناموس روستائيها تجاوز ميكردند.
در سال 1603 وقتي كه دَلي فرهادپاشا با نيروهاي نظامي عازم سفر ايران بود، ضمن عبور آنان از بورسا، مردم به سردار شكايت كردند كه: بعضي از سربازان زنان را ميبرند. پاشا با قيافه حق به جانب پاسخ داده بود: «انتظار داريد مرا ببرند؟» 3
در مقابل اين همه تهاجم و ستم همهجانبه، در حالي كه بيشتر از غارت و ظلم جلاليان، عوارض و جرايم و مالياتهاي سنگين دولت انسانها را به وحشت انداخته و روستاها را ويرانه كرده بود، بهترين وسيله رهائي از انواع بلايا اين بود كه روستائيان بيكار و ناچار گروههاي مسلح تشكيل داده يك قسمت از سرزمينهاي مجاور را غارت نمايند، يا اينكه ترك ملك و مال نموده با اهل و عيال به نقاط امن فرار كنند.
فرار بزرگ و بيسابقه در سال 1603 (1011ـ1012هـ. ق) آغاز شد. فرار مردم بيپناه و فلكزده روستاها به سه صورت زير انجام ميگرفت:
1. با اخذ جواز از دولت، در جاهاي مناسب قلعههاي كوچك محصور به سور و خندق ميساختند و در آنجا اسكان و پناه ميجستند.
2. به درهها و جنگلهاي دور از جاده ميرفتند و در چادرها و يا بناهاي موقت ميزيستند.
3. به ولايات دور، مخصوصآ به شهرهاي مرزي شرق مهاجرت ميكردند.
با اين وصف، اوضاع به قدري وخيم بوده كه ساختن قلعه نيز دردي را دوا نميكرد. زيرا قلعهاي كه امسال از طرف دولت براي اسكان رعايا بنا ميگرديد، دو سال ديگر همان قلعه مركز ياغيان جلالي ديگر ميشد و ساكنانش بر عليه حكومت قيام ميكردند. دولت نميدانست قلعه بسازد يا تخريب نمايد.
خود خراب كردن قلعه ياغيان، بر عده ناراضيان ميافزود. تنها جاي امن براي مردم آناطولي، استان روم ايلي بود و شهرهاي شرقي در جوار مرزهاي ايران و تركيه. بيگلربيگي ارزنالروم در سال 1602 به استانبول گزارش ميكند كه: «در اثر فرار مردم و ويران ماندن قراء و قصبات، درآمد استان تكافوي حقوق سربازان را نميكند. رعاياي مرعش، سيواس، و ارزنالروم جلاي وطن كرده به شهرهاي مرزي شرق كوچ كردهاند.» 4
به دنبال وقوع انقلاب شوروي در اكتبر 1917 و ناآراميها و اغتشاشات متعاقب آن روابط تجاري ـ اقتصادي ايران با آن كشور سخت دچار بحران شد و اين روند با نوساناتي چند تا سالهاي نخست دهه 1920م/1300ش ادامه يافت. در اين فاصله زماني بسياري از تجار و بازرگانان ايراني كه پيش از آن با روسيه روابط تجاري داشتند سخت ضربه ديدند. به همين دليل بلافاصله پس از امضاي قرارداد مودّت ميان ايران و شوروي در 26 فوريه 1921 كه در روابط سياسي ايران و شوروي گشايشي حاصل شد هم اولياي امور دولت ايران و نيز گروههايي از تجار و بازرگانان به لزوم گسترش روابط تجاري دو كشور تأكيد ميكردند. چنانكه محمدعلي فروغي وزير ماليه وقت همزمان با عزيمت حميد سياح براي عقد قراردادي تجاري با شوروي در جوزاي 1302 طي نامهاي كه براي سيد حسن تقيزاده مينويسد به تبعات سوء نكث تجارت ايران و شوروي طي سالهاي گذشته و لزوم عقد قراردادي بازرگاني با آن كشور چنين اشاره ميكند:
مطلب اين است كه به واسطه چند سال توقف تجارت روسيه مردم شمال ايران نهايت فقير و پريشان شدهاند و حقيقهَ ممكن نبود قبل از اين پيشامد كسي بتواند تصور كند كه تجارت روسيه براي ايرانيها اين اندازه فوز عظيم بوده است. متصل از اطراف تلگراف و عريضه به مجلس و دولت ميرسد و التماس ميكنند كه عهدنامه تجارتي با روسيه منعقد كنيد. قبل از آنكه اين كابينه تشكيل شود به واسطه اينكه روسها در تجارت را بسته بودند، مردم مازندران و گيلان روزگار بدي داشتند. ما كه آمديم و روسها براي جلب قلوب در را باز كردند مثل اين بود كه روحي به قالب مردم دميده شد. قيمت بعضي اجناس سه چهار برابر شد و مردم شاديها كردند. اين است كه گذشته از ملاحظات سياسي ترس ما از قطع مذاكرات اين بود كه اين مردم بدبخت طاقت تحمل و صبر نداشته باشند. به محض اينكه در تجارت بسته شد ناله و فرياد آنها بلند شود و دولت ايران دوباره با استيصال داخل مذاكره گردد و در اين حال توقعات حضرات بالا رود و از اين هم كه هست بدتر گردد. 1
در همان حال دولت جديد شوروي هم جهت گسترش منظم روابط تجاري خود با دولت ايران اشتياق نشان داده و ترجيح ميداد كه پس از چندين سال وقفه در مبادلات تجاري دو كشور مراودات بازرگاني طرفين طبق عهدنامه هاي جديد از سرگرفته شود. طي سالهاي نخست دهه 1920 روابط تجاري دو كشور چارچوب منظم و تعريف شدهاي نداشت و تجار هر دو كشور با عرضه كالاهاي قابل صدور در قلمرو دو كشور نيازهاي اقتصادي خود را تأمين ميكردند. ضمن اينكه گفته ميشد طي همين مبادلات هم بيشترين سود نصيب تجار روسي ميگشت كه به دلايل عديده به بازرگانان ايراني برتري داشتند و از اصول تجاري جامعتري پيروي ميكردند.2 بدين ترتيب زمينههاي لازم براي عقد قرارداد تجاري جديد ميان دو كشور فراهم شد و نهايتاَ در 12 سرطان 1303 نمايندگان دو كشور قراردادي را امضا كردند كه بر اساس آن روابط اقتصاديـ تجاري دو كشور بر مبناي جديدي شكل گرفت و از تحميلات رژيم سابق تزاري بر دولت ايران كمتر نشاني داشت. 3
طي سالهاي آتي روابط تجاري ايران و شوروي در قالب قراردادهاي تكميلي ديگري قاعدهمندتر شد و دولتمردان هر دو كشور با توجه به مصالح اقتصادي ـ تجاري و سياسي خود در برخي از مفاد قرارنامههاي تجاري سابق جرح و تعديلهايي به وجود آوردند. 4 چنانكه دولت ايران چند سال بعد جهت كنترل هر چه بيشتر تجارت خارجي و حمايت از اقتصاد ملي بازرگاني خارجي را انحصاراَ در دست گرفت و اين اقدام البته در روابط پيشين تجاري ايران و شوروي تغييراتي بر جاي نهاد. 5 ضمن اينكه دولت شوروي هم در توسعه روابط تجاري خود با ايران بيش از هر چيز منافع كشور و مردم خود را مد نظر داشت و به ويژه در رقابت با كشورهاي جهان سرمايهداري براي گسترش و نفوذ تجاري ـ اقتصادي خود در ايران ميكوشيد. دولت شوروي اين سياست را در تمام دوران سلطنت رضاشاه ادامه داد. تا جايي كه گفته شده است در سالهاي حكومت رضاشاه شوروي به بزرگترين شريك تجاري ايران تبديل شده بود. 6
بدين ترتيب دولت شوروي از همان اوان عقد قرارداد مودت 1921 در صدد برآمد براي پيشبرد سياستهاي اقتصادي ـ تجاري خود بانكي در ايران تأسيس كند كه به نوعي جايگزين بانك سابق استقراضي گردد. گفته شده است كه دولت شوروي در صدد بود با تأسيس بانكي جديد در ايران از تسلط بلامنازع بانك شاهنشاهي در اقتصاد مالي ـ اعتباري ايران ممانعت به عمل آورد. 7 با اين حال از همان آغاز اولياي دولت شوروي اعلام كردند كه در تأسيس اين بانك بيش از هر چيز تسهيل مبادلات تجاري ايران و شوروي را مد نظر دارند. 8
بانك جديدي كه دولت شوروي در ايران تأسيس نمود به نام بانك روس و ايران خوانده شد و چنانكه از شواهد و قراين موجود بر ميآيد در آغاز اساسنامه و يا قرارنامه خاص هم درباره چگونگي و زمينههاي شكلگيري و فعاليت اين بانك جديد تدوين و در اختيار اولياي امور قرار نگرفته بود. با اين حال مدارك موجود تاريخ تأسيس آن را 16 شهريور 1302 نشان ميدهد و اولين اساسنامه آن نيز در 27 اكتبر 1954/ 5 آبان 1333 در مجمع عمومي صاحبان سهام اين بانك (بانك روس و ايران) به تصويب رسيده است كه آن را شركت سهامي خاص معرفي ميكند و هدف از تأسيس آن را انجام فعاليتهاي بانكي ـ اعتباري در جهت تسهيل روابط تجاري ايران با شوروي و ساير كشورها ذكر ميكند. مركز اصلي بانك تهران و مدت فعاليت آن نيز نامحدود اعلام شده و سرمايه نقدي آن هم 000/000/300 ريال ذكر شده بود كه به 600 سهم 000/500 ريالي تقسيم ميشد. اساسنامه نخست بانك روس و ايران در سال 1351شمسي اندكي تغيير يافت و ضمن افزايش سرمايه نقدي آن به 000/000/600 ريال با توجه به مقررات جديد نظام بانكي كشور بانك روس و ايران هم كه پيش از آن شركتي با سهامي خاص بود به شركت سهامي عام تبديل شد. 9
سرمايه ثبت شده و پرداخت شده بانك روس و ايران طي سالهاي 1348-1349شمسي از 100،000،000 ريال به 000/000/300 ريال افزايش يافت و تعداد كارمندان فعال در تنها شعبه اين بانك در تهران به 60 تن بالغ ميشد. 10 عمارت بانك روس و ايران در خيابان بهشت در قسمت جنوبي پاركشهر واقع شده بود 11 و ضمن اينكه در تسهيل روابط تجاري مشتريان خود با كشورهاي مختلف جهان مشاركت داشت كماكان بيشترين خدمات رساني آن در روابط تجاري ـ اقتصادي ايران با شوروي و ساير ممالك بلوك شرق متمركز بود. در اعلاميهاي كه بانك روس و ايران در فروردين سال 1350 منتشر كرد حيطه فعاليت خود را به شرح زير به اطلاع عموم رسانيد:
به مناسبت حلول سال 1350 شمسي و عيد نوروز باستاني ايران تبريكات صميمانه خود را به ملت ايران عموماَ و به رؤسا و كارمندان بانكهاي همكار خود در ايران و بازرگانان محترم تقديم ميدارند. بانك روس و ايران كه از تاريخ سپتامبر سال 1923 در ايران تشكيل شده است با چهل و هفت سال سابقه فعاليت بانكي همواره كوشيده است كه تسهيلات كافي در امر بازرگاني ما بين ايران و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي فراهم سازد و از اين جهت به موفقيتهايي نائل شده است. سرمايه اين بانك مبلغ 300 ميليون ريال ميباشد كه تماماَ پرداخت گرديده است و سهامداران عمده آن بانك دولتي و بانك تجارت خارجي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي ميباشد. بانك روس و ايران روابط محكم با بانكهاي كشورهاي سوسياليستي و ساير بانكهاي معتبر دنيا دارد و از اين راه مساعدت شاياني به بازرگانان و شركتهايي كه با كشورهاي مذكور روابط تجاري دارند با انعقاد قرارداد طويلالمدت بازرگاني ما بين دولت ايران و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي به منظور توسعه بيشتر روابط بازرگاني بين دو كشور اين بانك در راه تحقق هدفهاي طرفين مساعي و مساعدت لازم را مبذول خواهد داشت.
نشاني بانك روس و ايران: تهران خيابان جنوبي پارك شهر
تلفنهاي بانك
1. رييس هيئت مديره 52112
2. اداره اعتبارات 52113 ـ 52114
3. حسابداري 52115
4. اداره بودجه 57869
5. دائره بروات 51029 12
بانك روس و ايران تا سال 1359 شمسي به فعاليت خود در ايران ادامه داد و تا آن هنگام كماكان تسهيل روابط تجاري ايران با دولت شوروي و كشورهاي بلوك شرق بيشترين فعاليت اين بانك را تشكيل ميداد. با اين حال آماده بود تا در ساير كشورهاي جهان (بالاخص اروپا و آمريكا) هم به مشتريان خود خدمات رساني نمايد. داراييهاي آن در مالكيت دولت شوروي قرار داشت و اكثر كارمندان آن روسي بودند. كادر مديريتي آن مشخصاَ از سوي اولياي امور دولت روسيه تعيين ميشدند اما ساير كارمندان و اجزاي آن عمدتاَ از روسها و ارامنه ساكن ايران اتنخاب و به استخدام بانك در ميآمدند. 13
در خرداد ماه سال 1359 دولت جمهوري اسلامي ايران كليه سهام و داراييهاي بانك روس و ايران را از دولت شوروي خريداري نموده و با ادغام آن در بانكهاي بازرگاني، ايرانشهر، ايران و انگليس، ايران و ژاپن، ايران و هلند، ايران و خاورميانه، اعتبارات، صنايع، كار و ايران بانك جديدي تحت عنوان بانك تجارت تأسيس كرد. 14
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* براي كسب اطلاع از متن كامل اين مقاله به كتاب زير مراجعه شود: مظفر شاهدي، تاريخ بانك استقراضي روس در ايران، نگاهي گذرا به روند همكاريهاي بانكي ايران و روس، چ 1، تهران، مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي (وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران)، 1381، صص 909ـ953 .
1. آينده، سال 19، ش10-12، دي ـ اسفند1372، صص978-979 .
2. مركز اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند: 34315ـ ق تا سند 34319ـ ق .
3. براي اطلاع از متن قرارداد تجاري فوق بنگريد به:حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج 3، چ2، تهران ، اميركبير، 1357، صص 77-84 .
4. براي نمونه بنگريد به: فتحالله نوري اسفندياري (به كوشش)، رستاخيز ايران (مدارك مقالات و نگارشات خارجي: 1299-1323ش)، چ 1، تهران، سازمان برنامه، 1335، صص 317-321.
5. محمود طاهراحمدي (به كوشش)، اسناد روابط ايران و شوروي (در دوره رضاشاه/1304-1318هـ ش)، چ 1، تهران، سازمان اسناد ملي ايران، 1374، صص 144-148 .
6. ژرژ لنچافسكي، غرب و شوروي در ايران: سي سال رقابت (1918-1948)، ترجمه حورا ياوري، چ1، تهران، ابنسينا، 1351، صص 115-123 .
7. محمدعلي منشور گرگاني. رقابت شوروي و انگليس در ايران از 1296 تا 1306 خورشيدي، به كوشش محمد رفيعي مهرآبادي، چ 1، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطايي، 1368، ص 214 .
8. علي ماجدي و حسن گلريز، پول و بانك از نظريه تا سياستگذاري، چ 6، تهران، موسسه بانكداري ايران و بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران، 1373، ص 175 و آرتور چسلر ميلسپو، مأموريت آمريكاييها در ايران، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، پيام، بيتا، ص 251ـ252 و مصطفي فاتح، پول و بانكداري، چ1، تهران، مطبعه روشنايي،1310، ص 318 .
9. براي كسب اطلاع از متن اساسنامه اول بانك روس و ايران (مصوب 5 آبان 1333) بنگريد به: منوچهر ضيايي، مجموعه اساسنامههاي بانكها و مؤسسات اعتباري، ج 1، تهران، بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران، 1373، صص 537-548 .
10. هفتهنامه تهران اكونوميست (تهران اكونوميست سالانه)، اول فروردين 1350، صص 94-95 .
11. هفتهنامه تهران اكونوميست (تهران اكونوميست سالانه)، اول فروردين 1344 .
12. هفتهنامه تهران اكونوميست (تهران اكونوميست سالانه)، اول فروردين 1350، ص 118 .
13. مصاحبه نگارنده با يكي از كارمندان روسي بانك سابق روس و ايران .
14. ابراهيم اصلاح عرباني (به سرپرستي)، كتاب گيلان، ج 3، چ 1، تهران، گروه پژوهشگران ايران، 1374، ص 28 .
ميان «سيّد ضياءالدّين» و «ملكالشعرا» در قبل و بعد از كودتا، رفاقت و صميميت وجود داشت. «سيّد ضياءالدّين» در بسياري از امور سياسي با «ملكالشعرا» شور و مشورت ميكرد. امّا چون در جريان كودتا، در اسرار پشت پرده «ملك» را آگاه ننمود، رنجيدهخاطر شد و به همين دليل بهرغم اصرار و الحاحي كه «سيّد ضياءالدّين» در جهت همكاري با وي نمود، «ملك» سرباز زد و همين امر موجبات تيرگي روابط و زنداني شدن او را فراهم ساخت.
«بهار» در جلد اوّل تاريخ مختصر احزاب سياسي مينويسد:
«من» و «آقا سيّد ضياءالدّين» اين اوقات زيادتر از ايّام پيش با يكديگر ملاقات داشتيم، و من هميشه به اين جوان هوشيار و شجاع و نافذ علاقه داشتم و با وجود دور بودن افق حزبي و موجود شدن موارد اختلاف سليقه، همواره سعي داشتم كه بين ما نقاري روي ندهد.
در اين روزها اختلافات فيمابين ما نيز برطرف گرديده بود و هر دو اوضاع را به يك شكل و يك رنگ ميديديم. روزي كه دولت اوّل «سپهدار» تشكيل شد، من «سيّد» را ناراضي يافتم و گفت: هيچ كدام اينها چيزي نيستند، ما خودمان بايد كار كنيم. ...
چيزي نگذشت كه درصدد برآمدم كه بين دوستان خودم يعني فاميل فيروز (خود او در تهران نبود) و «تيمورتاش» و «سيّد ضياءالدّين» ارتباطي صميمانه ايجاد كنم. قسمت «تيمورتاش» سهل بود ما بين فيروزيان و «سيّد» الفت به صعوبت دست ميداد. «فيروز» نميخواست به شخصيّت جواناني كه خود را بپاي كار رسانيدهاند اذعان كند. اين يكي از بدترين صفات كهنه اشراف و اعيان ايرانست كه گمان ميكنند كسي كه پدرش وزير نبوده است حقّ ندارد وزير شود!
به همين اصل سالها «سردار معظّم (تيمورتاش) و اشخاصي مانند او را سر ميگردانيدند و عجب اينست كه اگر برحسب صدفه شخصي از طبقه دوّم وزير ميشد بفور خود را در صف اعيان قرار داده، همين اصل قديم را پرورش ميداد!
يكي از علل تربيت نشدن رجال و مردان كافي در عصر مشروطه و منحصر شدن كارها به ده دوازده نفر پير و جوان، همين حسّ محافظهكاري شوم بود. هر كس را كه لايق ميديدند، بيدرنگ، به اصطلاح خود: «نوك او را ميچيدند» كه به خودي خود نتواند دانه برچيند و محتاج دست آنها باشد! و «سيّد ضياءالدّين» از آنهايي نبود كه بتواند با نوك چيده زندگي كند...
روز پنجشنبه 15 مطابق 7 حوت از دفتر رييسالوزرا به من تلفن شد و مرا به عمارت گالاري احضار كردند. رييسالوزرا با كلاهپوست تركيمانند، و سرداري در آخرين اطاق جنوبي مرا پذيرفت. هنوز دولتي انتخاب نكرده بود. در ملاقات با ايشان دستخوش! گفته شد، رييس دولت اظهار داشت: «اگر من كودتا نكرده بودم، مطمئن باشيد كه «مدرّس» كودتا كرده، همه مارا به دار ميآويخت! سپس بيانيه طولاني خود را كه روز شنبه منتشر ساخت، براي من از اوّل تا آخر خواند و در اين بيانيه فقط يك نوبت اشاره به قانون و رژيم كشور شد بود و آن در مورد بلديه بود كه نوشته بود «بلديه قانوني» ولي در نسخههاي چاپي به جاي لفظ «قانوني» لفظ معاصر نوشت!
پس از قرائت بيانيه اشاره به جشن مشروطيّت كرد و گفت: مخصوصآ اوّل كاري كه كردم «ارباب كيخسرو» را خواستم و قرار انعقاد جشن مشروطيّت را دادم، بعد از آن گفت: از فرداي ورود ما به تهران، همه مأمورين خارجه مرا ملاقات كردند و همه حاضرند كه هر چه پول بخواهم به من بدهند و همه قسم وعده مساعدت به من دادهاند.
سه روز به كودتا مانده روزي «مستر اسمارت» انگليسي، مستشار سفارت نزد من آمد و پس از آنكه شرحي در وخامت اوضاع صحبت كرد، از من پرسيّد كه: به عقيده تو چه حكومتي در ايران ضرورت دارد؟ گفته شد: حكومت مقتدر و توانايي كه از عمر و زيد انديشه نكند و اصلاحات را از ريشه شروع كند و از مداخلات شما و روسها عليالسويه جلوگيري نمايد و بزرگتر از هر كاري به فكر امنيّت و تجارت و امور اقتصادي باشد و قرار شد بار ديگر در اين باب صحبت كنيم. عصر آن روز با «سيّد ضياءالدّين» نيز نظير همين صحبتها به ميان آمد، و من به ايشان اطمينان دادم كه اگر شما نقشه منظّم و پختهاي داشته باشيد، من با شما صددرصد موافقم، دو روز ديگر هم كودتا شد!
سپس گفت خيال دارم همه روزنامهها حتّي روزنامه رعد را توقيف كنم و تنها روزنامه ايران را داير نگاهدارم و ماهي هزار تومان به عنوان كمك خرج به اين روزنامه خواهم داد، و تو بايد با من همدست و همكار شوي و طبق قولي كه با هم دادهايم با هم كار كنيم.
من از ايشان گله كردم و گفتم: بنا بود قبلا در نقشه كارها با من صحبت كنيد و مرا از اصل نقشه و مراد حقيقي خود مستحضر فرماييد. شما بدون سابقه، كاري كردهايد و من كوركورانه نميتوانم با شما همكاري كنم. به علاوه ميدانيد كه چند سال است عليالتوالي كار ميكنم و بسيار خسته و فرسوده شدهام و احتياج به استراحت دارم و اجازه بدهيد حالا كه شما مسئوليّت اصلاحات را شخصآ و بدون شور دوستانتان به عهده گرفتهايد، من هم استفاده كرده، قدري استراحت كنم و به امور شخصي و جمعآوري آثار ادبي خود و كارهاي علمي بپردازم و اميدوارم در پيشرفت كارهايتان احتياج مبرمي به مساعدت من و امثال من نداشته باشيد.... من از روي واقع و كمال خلوص نيّت اين صحبت را طرح كردم و يك احساس قلبي و نكته روحي نيز بالبداهه مؤيد اين گفتار بود و پيشنهاد ايشان از اين راه از طرف من رد شد، و خود من «ميرزا علياكبرخان خراساني» را كه سردبير روزنامه ايران بود به مديريّت آن روزنامه به آقاي رييسالوزرا معرفي كردم و رييسالوزرا نيز بيدرنگ و بدون آنكه چانه بزند نظر مرا پذيرفت.
از فردا جمعيّت زيادي هر روز در خانه من گرد ميآمدند و از آنجا برخي بيرون آمده، در دفترخانه رياست وزراء رفته، وقت ملاقات از رييسالوزرا خواسته، داستانهايي از خانه من و صحبتهاي آنجا نقل مينمودند!
اين قضايا را رييس كابينه ايشان «سلطان محمّدخان ناييني» به من اظهار داشت و گفت: خوبست كسي را نپذيريد، گفته شد ممكن نيست، مگر دولت، قزاق بگذارد و مانع ورود مردم شود، و حقيقت اين بود و سوء قصدي نسبت به دولت «سيّد ضياءالدّين» در انديشه من خطور نكرده بود و به اصلاحاتي كه وعده داده شده بود، اميدوار بودم، امّا فساد اخلاق همگنان بر كسي پوشيده نيست، و به همين علّت مرا هم توقيف كردند و پس از ده روز توّقف در شهرباني به دزآشوب فرستادند، و تا رفتن «سيّد» در آنجا بودم و از انزوايي كه ديري بود طالب آن بودم استفاده كردم و تصديق دارم كه «سيّد» نسبت به من بد نميخواست و منظور بدي نداشت ولي پيشآمد چنين پيش آورد. حاقّ مطلب اين بود، من با رژيمي كه او در نظر داشت نميتوانستم همكاري كنم، از بين بردن همه رجال تربيت شده ايران از خوب و بد، يعني همان كاري كه بعدها با صبر و حوصله، طبق نقشه محافظهكارانهتري صورت گرفت و آن روز با شيوه انقلابي ميرفت صورت گيرد، اگر هم عملي و مفيد مينمود، موافق سليقه اجتماعي من نبود و نيز نكته قلبي و احساس روحي كه شرحش دشوار است مرا از پيشنهادهاي دوستانه ايشان منصرف داشت. 1
معهذا روح حسّاس و سريعالتأثر «بهار» از اين حبس و توقيف چنان آزرده و اندوهگين گرديد كه پس از خروج «سيّد ضياءالدّين» از ايران، طبع فروزانش تصنيفي به وزن و آهنگ تصنيف «عارف قزويني» ولي مخالف فكر و انديشه او بر عليه «سيّد ضياءالدّين» سرود و ورد زبانها ساخت كه آن را در اينجا ميآورم :
اي اجنبي پشت و پناهت بـازآ بدخواه ايران خيرخواهت بازآ
«عارف» به قربان نگاهت بازآ لعنت به كابينه سياهت بازآ
حرص خيانتكاريت مجنون كرد دست طبيعت نقشهات وارون كرد
بعد از سه ماه از مملكت بيرون كرد اردنگ سردار سپاهت بازآ
از تو شد و ازحال تو ناساز، بازآ به صدناز
تا سيلي ملّت دهد مزد گناهت باز آ
چندي وزير اشتباهي گشتي بر صفحه ايران سياهي گشتي
عمامهاي بودي، كلاهي گشتي ننگ كلهداران، كلاهت بازآ
گشتي سوار دوش ملّت چندي چاهي به دستور اجانب كندي
هر زشت و زيبا را به چاه افكندي تا سرنگون بينم به چاهت بازآ
شد راهِ اشراف اي بيشرف صاف، از بس زدي لاف
فكر تجدّد شد شهيد حبّ جاهت بازآ
شد ده كرور اندر زمانت يغما دادي اجانب را تسلّط بر ما
آخر به جاي پولِ «فرمانفرما» پر شد كلاه از اشك و آهت بازآ
بعد از كلهبرداري سي ساله گفتي كه اين ملّت بود گوساله
جَستي ز چنگ هوچي و رجاله «اسمارت» و «نرمان» پير راهت بازآ
ما مرد كاريم، رنگي نداريم، نقشي گذاريم
از رنگ، چون بالاي آن رنگ سياهت بازآ
در اجنبيخواهي تو را ثاني نيست كس چون تو دلاّل بريتاني نيست
فكر تو غير از محو ايراني نيست نفرين بر افكار تباهت بازآ
در «منترو» با حاصل كلاّشي سرگرم عيش و عشرت و خوش باشي
با پول دزدي ميكني عيّاشي اي بزم عيشت، قتلگاهت بازآ
اي يار عارف، غمخوار عارف، اشعار عارف
آورده ملّت را برون از اشتباهت باز آ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محمّدتقيبهار (ملكالشعرا). تاريخ مختصر احزاب سياسي. تهران شركت سهامي كتابهاي جيبي، با همكاري مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوّم، جلد اوّل 1357 صفحات 92-91-90-65-64.
ايران در زمان حكومت پادشاهان قاجار ارتش منظم و پيشرفتهاي نداشت. براي خدمت سربازي قوانين و ضوابطي تدوين نشده بود. هرج و مرج و تشتّت و از همگسيختگي چنان در درون ارتش ايران آشكار بود كه حتّي براي خدمت در ارتش سن به خصوصي در نظر گرفته نميشد. به همين دليل در ارتش ايران از پيرمرد تا جوان كم سن و سال مشاهده ميشد و حقوق آنها ماهها پرداخت نميگرديد. بدين لحاظ ناصرالدّين شاه به يك چنين ارتش پوشالي و نظاميان تيرهبختي اصولا اعتقادي نداشت. هنگامي كه به روسيه سفر كرد، در سنپترزبورگ رژه قزاقان روسي را كه با نظم و انتظام و انضباط خاصي از مقابل او و تزار روس حركت ميكردند، او را شادمان ساخت. سياستمداران روسي چون رضامندي خاطر شاه را از سان و رژه دريافتند، وي را وادار و تشويق نمودند كه به تشكيل بريگاد قزاق موافقت كند. شاه پذيرفت و بريگاد قزاق در سال 1879 ميلادي تأسيس شد. بريگاد در لغت فرانسه به معناي چندين واحد نظامي از يك صنف است كه تحت فرماندهي يك سرتيپ يا ژنرال اداره ميشود. اين بريگاد در قرن گذشته نقش مهمّي در تاريخ حيات سياسي و نظامي ايران داشته و ستون اصلي حفظ منافع روسيه در ايران بوده است. فرماندهان و معلمان نظامي بريگاد قزاق از پترزبورگ اعزام ميشدند. نخستين هيأت نظامي روسيه براي رسيدگي به امور بريگاد قزاق با فرماندهي سرهنگ دوّم آدومانتويج بود كه چند افسر در هيأت او بودند. در سال 1882 كاساكوفسكي جاي دومانتويج را گرفت.
روزنامه حبلالمتين در يازدهم مارس متن قرارداد منعقده بين ميرزا سعيدخان وزير خارجه ايران و وزير خارجه روسيه را در مورد بريگاد قزاق منتشر كرد. در سال 1880 بريگاد قزاق مشتمل بر دو هنگ بود و دولت روسيه يك باتري توپخانه به بريگاد هديه نمود. بودجه بريگاد قزاق از گمركات شمال ايران تأمين ميشد. نظامنامهاي نيز براي بريگاد قزاق تدوين گرديد كه براساس آن بريگاد اداره ميشد.
فرمانده بريگاد در ايران، تابع شخص شاه بود و از او دستور ميگرفت و در مقابل وزير جنگ و صدراعظم هيچگونه مسئوليّتي نداشت. در مسائل سياسي، فرمانده بريگاد صرفآ با سفير روس مشورت ميكرد. در بحبوحه انقلاب مشروطيّت فرماندهي بريگاد با سرهنگ و. پ لياخوف بود كه مستقيمآ از ارتش روسيه به تهران اعزام شده بود. بريگاد ايران از دو هنگ سوار تشكيل ميشد. علاوه بر سواره نظام، يك گردان پياده، متشكل از چهار گروهان و دو باتري توپخانه سوار (هر يك مركب از چهار توپ) و در مجموع 1500 نفر بود. افسران زير تحت نظر سرهنگ لياخوف انجام وظيفه ميكردند:
1. سروان پربنيوسف فرمانده پياده، معلّم پيادهنظام.
2. ستوان آ. گ. بلازنوف فرمانده سواره نظام، معلّم سوارهنظام.
3. سروان اوشاكف فرمانده توپخانه، معلّم توپخانه.
به علاوه يك پزشك نظامي به نام دكتر ويچشكو و يك دامپزشك در بريگاد قزاق ايران خدمت ميكردند. در مجموع در اين يگان 28 افسر و 63 استوار روس به انجام وظايف محوّله اشتغال داشتند.
حقوق افسران، استواران و اعضاي بريگاد قزاق به مراتب بيش از نظاميان ايراني بود و به همين مناسبت از زندگي مرفهي برخوردار بودند. نقشه بمباران مجلس و برچيدن مشروطيّت و اعدام آزاديخواهان ايراني توسط سرهنگ لياخوف فرمانده بريگاد قزاق، گارتويك سفير روسيه و با تصويب دايره عمليات نظامي روسيه در قفقاز تهيه شد و پس از تأييد و تصويب آن توّسط نيكلاي دوّم امپراتور روسيه به مرحله اجرا درآمد.